و چه دیر فهمیدم

از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...

روز مادره

یه روزی خیلی برام افتخار آمیز بود که از این نوع.هردو تاشو دارم

حالا کار نداریم که خیلی بهش توجه نمیکردم

روز مادر ...شب یلدا.....عید....جمعه ها....

مثل یه چسب قوی همه رو بهم میچسبوند

مهم نبود که تا دیروز با هم دوست بودیم یا دشمن....در حضورش با همه ی ناتوانیش....دوست بودیم

حرمت بود...احترام بود....و عشق...هرچند کم رنگ...اما بود

یادم میاد که هر سری میگفت چرا زحمت کشیدی؟ من کادو میخوام چکار.....

یادم میاد که وقتی سر یه شکستن ساده ی دست....بعدش عفونت داخلی رفت بیمارستان....آی سیو.دختردایی ام میگفت هر کی میره آی سیو میمیره.وقتی دیدمش گریه ام گرفت

یادم میاد وقتی رفتم بعد مدت ها دیدنش بهم گفت کجا بودی ببینی من مریض شدم....یه سر بهم نزدی

یادم میاد....وقتی مرد....دیگه چیزی نبود درموردش که یادم نیاد......

چقدر حسرت میخورم وقتی به یادش میافتم....ای کاش .....یه کم مهربون تر بودم باهاش

و این جمله ی درد ناک...خیلی آزارم میده

آدما ارزش چیز ها رو وقتی درک میکنن که از دستش میدن......

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:آزادانه,ساعت 15:36 توسط nastaran|


آخرين مطالب
» تمام!
» let some body love u
» تاریکی
» شبیه شده ام
» when I was young
» نفر بغل دستی!
» نظریه میدهیم!
» شکمو!
» thanking god
» شلوغ!
» me...
» خوشحال!
» نام دیگر من
» بی ربط!
» life
» قیصر
» so close,no matter how far
» from deep inside
» وقتی نظراتت دوستت غیر فعاله!
» در چنته ی من جز به ندانستن نیست

Design By : Pichak